تا شعبان تمام نشده، مهمترین و شاید آخرین پست انتظار رو هم می گذارم...
شما را به خدا این جمله را با دقت بخوانید و در موردش خوب فکر کنید: «در نگاه تاریخى به اسلام و در تحلیل تاریخىِ حوادث صدر اسلام، موضوع غدیر -یعنى نصب جانشین- یک ضرورتى بود که اگر آنچنان که تدبیر شده بود -تدبیر رحمانى و الهى و تدبیر نبوى- عمل مىشد، بدون تردید مسیر تاریخ بشر عوض مىشد و امروز ما در جایگاه بسیار جلوترى از تاریخ طولانى بشریت قرار داشتیم... اگر این حادثه اتفاق مىافتاد که حفظ و گسترش کمّى و گسترش کیفى در این موجود خلق شده الهى -یعنى جامعهى اسلامى نبوى- مىتوانست به قدر ده دوازده نسل، پىدرپى حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلّم بود که این حرکت در طول تاریخ بشر، شکستناپذیر مىماند. معنایش این نبود که بشر، دوران انتظارى نخواهد داشت و خود در طول این دوازده نسل، به نهایت مطلوب خود خواهد رسید.[1]»
این دیگر چه جورش است؟ هر چه رشته کرده بودیم، پنبه شد! این حرف انگار تیشه به ریشه همه دانستهها و اندوختههای ما میزند! همیشه میگفتیم خدا لعنت کند کسانی را که نگذاشتند اهداف غدیر به انجام برسد و سبب شدند که خداوند امام ما را از ما غایب گرداند (داستان چراغکِشی و چراغکُشی را که یادتان هست؟) همیشه میگفتیم همه مصایب مسلمین از غدیر نشأت میگیرد، همیشه میگفتیم اگر غدیر را در غدیر دفن نمیکردند، ما خیلی زودتر از اینها به جامعه مطلوب خویش میرسیدیم، همیشه میگفتیم ای کاش آرمان غدیر نتیجه میداد تا دیگر انتظاری در کار نباشد، همیشه میگفتیم... پس این چه حرفی است که انگار انتظار را فرض دانسته است و انگار نه انگار که مقصر این غیبت خود ماییم؟!
نوشتههای قبلی بیش و کم سر نخهایی در جواب این سؤال میداد، اما بهتر از هر جوابی، توضیحی است که اندیشمندِ طراحِ سؤال ارائه میکند: «اگر این حادثه اتفاق مىافتاد... آن وقت مسلّم بود که این حرکت در طول تاریخ بشر، شکستناپذیر مىماند. معنایش این نبود که بشر، دوران انتظارى نخواهد داشت و خود در طول این دوازده نسل، به نهایت مطلوب خود خواهد رسید؛ اگر آنطورى که پیغمبر معین کرده بود، امیرالمؤمنین، بعد امام حسن، بعد امام حسین، بعد ائمهى دیگر، یکى پس از دیگرى مىآمدند، باز به گمان بیشتر، بشر نیاز به یک دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعه آرمانى را تحقق ببخشد. اما در آن صورت اگر این تعاقب معصومین، این دستهاى امین و کارآمد، مىتوانستند این حادثهى ایجاد شدهى در واقعیت را حفظ کنند، آن وقت مسیر بشر، مسیر دیگرى مىشد.[2]»
معما چو حل گشت، آسان شود! در «زیباترین انتظار» گفتیم که انتظار مخصوص ما و زمان ما نیست، از قبل غدیر، انتظار بوده و تا بعد ظهور هم خواهد بود. انتظار اصلی، انتظار ملاقات خداست که تا قبل از ورود به بهشت بر طرف نخواهد شد[3]؛ پس گره زدن غدیر به انتظار، ناشی از یک کم توجهی است، اما بی توجهی به غدیر هم یک درد به دردهای منتظران افزوده و آن دوری از وجه الله است، همو که امروز در پرده غیبت است و منتظر بازگشت ماست. (ر.ک: زیباترین انتظار)
غدیر، اگرچه اصل انتظار را از بین نبرده، ولی به طور حتم دو مسیر را در مقابل آیندگان قرار داده است: مسیر حق و مسیر باطل، مسیر ایمان و مسیر کفر (نفاق را هم در جرگه کفر بگذارید، سوای ظاهر فریبندهاش)؛ در مورد باطل سخن زیاد است و مجال کم؛ باطل همان است که خون به دل پیامبر اعظم کرد، باطل همان است که رسیمان به در خانه امیرالمومنین برد، باطل همان است که خیمه گاه حسین علیه السلام را به آتش کشید، باطل همان است که اهل بیت پیامبر را یکی پس از دیگری به شهادت رساند و اسباب غیبت امام ما را فراهم ساخت، باطل همان است که...
اما مهمتر از باطل، حق است؛ حقی که راه را شناخته و میخواهد آن را بپیماید، ولی موانع جلوی او را میگیرد، حقی که اگر غدیر را -تمام و کمال- به جان می خرید، جامعه آرمانی خویش را تا امروز ساخته بود، حقی که اهل آن ضعیف و سست اراده است، حقی که در تبعیت از امام و رهبرش، باطل از او پیشی گرفته است[4]، حقی که علی را با چاه همنشین میکند و مهدی را با سرداب!
از باطل که انتظاری نیست، اما حق چرا این گونه است؟ حق که به حقیقت رسیده، پس چرا سر تسلیم فرود نمی آورد؟ انگار اهل حق هم از حقیقت دور افتاده است! همان حقیقتی که از روز غدیر تا امروز، توسط همه -دوست و دشمن- مغفول مانده است! همان حقیقتی که چیزی جز «ولایت» و «ولایتپذیری» نیست؛ مشکل باطل این بود که علی را نه دوست داشت و نه ولایت او را پذیرفته بود، و مشکل حق این است که علی را فقط دوست دارد و اما او هم ولایتپذیر نیست.
خودمان را بسنجیم؛ در ولایتهای کمتر -مثل ولایت پدر یا ولایت فقیه- چقدر ولایتپذیر بودهایم که هر روز در دعای عهد ادعای ولایتپذیری میکنیم: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ فِی حَوَائِجِهِ وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه[5]؛ (هر چند که این یک دعاست، اما باید دانست که حتی آرزو هم بر ولایتناپذیران عیب است!)
هیچ فکر کردهاید که چرا وقتی کلمه «قائم» را میشنوید، بلند میشوید و در مقابل قبله دستتان را روی سر میگذارید؟ ادب و احترام؟ سلام و صلوات؟ شاید؛ ولی نگاه قشنگتری هم وجود دارد، شاید خدمت حضرت عرضه میداریم که ای قیام کننده، بیا و قدم روی سر ما بگذار، یا این که میگوییم سر ما به فدای خاک قدوم تو...؛ اما به نظر میرسد که داستان برای ما ولایتناپذیرانِ مدعی فرق می کند، شاید ما باید دست روی سرمان بگذاریم و ملتمسانه فریاد بزنیم: خاک بر سر ما که در همه امتحانهای ولایتپذیری مردود میشویم؛ ای نازنین زهرا، ای سید و ای مولای ما، تو بیا و دست ولایت بر سر ما بکش، شاید ما هم ولایتپذیر شدیم...
[1] عید غدیر29/10/1384- بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(علیهالسّلام)
[2] عید غدیر29/10/1384- بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق(علیهالسّلام)
[3] الْخاشِعینَ الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ (بقره/46): فروتنان، همان کسانى (هستند) که مىدانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به سوى او باز خواهند گشت (46)
[4] - خطبة 25 نهج البلاغه: وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ وَ بِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ...، اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِی فَأَبْدِلْنِی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرّاً مِنِّی اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِی فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ: سوگند به خدا مى بینم که این قوم به زودى بر شما چیره شوند به خاطر اجتماعى که آنان بر باطلشان دارند، و تفرقه اى که شما از حق دارید، و محض اینکه شما در راه حق به امام خود عاصى هستنید، و آنان در راهباطل مطیع رهبر خویشند...، الهى من از اینان ملول شده ام و آنان از من، من از اینان افسرده ام و آنان از من، پس بهتر از اینان را به من عنایت کن، و به جاى من شرّى را بر ایشان بگمار. خداوندا، دلشان را آب کن چون نمکى که در آب حلّ شود. به خدا قسم دوست دارم به جاى شما هزار سوار از قبیله بنى فِراس بن غَنم داشتم.
[5] بحارالأنوار، جلد83، صفحه284، باب45: پروردگارا مرااز انصار و یاران آن بزرگوار قرارده و از آنان که از او دفاع میکنند و از پی انجام مقاصدش میشتابند و اوامرش را امتثال می نمایند و حامی وی بوده و در حضورش به درجه ی رفیع شهادت میرسند.
سلام
ممنون از حضور و نقدتان
وبلاگ پر محتوایی دارید
موفق باشید
سلام!
تو وبلاگ زدی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!....
لینک شدی!
راستی اون یکی شاه آبادی دات بلاگفا داداشته؟
پیشنهادمی کنم جفتتون بیاد تو میهن بلاگ!
سرویس وبلاگ نویسی روزه، امکانات جدید و خوبی هم داره که بالارفتن بازدید کمک می کنه مثل ابر برچسبها و ...
راستی، خیلی ارادت داریم!
سلام
ممنون، برای این که وبلاگم "ارزش" باشه فقط بلاگ اسکای جواب داد
مهم ارزشی بودنه!
یاعلی
مشکل ما این است که علی (علیه السلام) را کم دوست داریم. اگر زیاد دوست داشتیم تابع محض می شدیم. ولایت پذیری با عاشق بودن میسر می شود. با دلیل و برهان و صغری و کبری چیدن هیچ کس از هیچ کس تبعیت نمیکند.
قبول دارم همه اش را!
سلام برادر حســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــین خوبید شما خوب هستید محتوی خوبی داشت جالب بود کوچک شما برادر ابوالفضل
سلام و عرض ادب
ارادت داریم برادر ابوالفضل