ارزش

ارزش، همان حقیقتی است که برای آن زندگی می کنم...

ارزش

ارزش، همان حقیقتی است که برای آن زندگی می کنم...

چراغ کُِشی

اول- به تلافی دیروز که دو کلمه مشابه هیچ زیر و زبری نداشتند، این بار در یک کلمه از دو حرکت استفاده کردیم تا جبران مافات شده باشد.

دوم- شکر خدا فرهنگ انتظار در جامعه ما نهادینه شده است، تک تک ایرانیان روز و شب در انتظار ظهور هستند. اصلاً هیچ کدام  مان خواب و خوراک نداریم، همه می گویند تا امام زمان نیاید زندگی برای ما زیبا نمی شود. کافی است اندکی در خیابان ها رفت و آمد کنید؛ پیرمردهای افسرده در پارک ها، از دوری امام شان افسرده شده اند، جوان های خوش گذران، به عشق مولایشان خوش می گذرانند. چاقوکش های خیابانی، به یاد امام زمان دعوا راه می اندازند، نزول خورها برای رضایت فرزند زهرا نزول می خورند، بی حجاب ها، چشم چران ها و خلاصه همه و همه زندگی شان را وقف آن امام سفر کرده کرده اند؛ نشانه اش هم همین نیمه شعبان هاست. آدمی شور محبت را با تمام وجود احساس می کند، مگر این همه جشن و چراغانی و شربت و شیرینی را نمی بینید؟ خب این ها انتظار است دیگر! اما عجیب این است که با وجود این همه عاشق منتظر، امام نمی آید! دیگر چه باید بشود تا امام عصر ظهور بکند؟ یعنی 313 تا چراغانی (بخوانید چراغ کِشی)خوب در این مملکت وجود ندارد که امام ما را برگرداند؟!

سوم- اصلاً همه چیز زیر سر این چراغ کِشی هاست. آخر اگر چراغی نبود که این درد سر ها به وجود نمی آمد. انگار بفرمایید پدر مهربانی را که همه دارایی اش را داده تا برای نازنین فرزندش چراغی بخرد و او در زیر نور آن درس بخواند و رشد کند و آدم بشود، آن گاه این کودکِ خام در کمترین زمان آن چراغ را بشکند. شما جای پدر باشید چه می کنید؟ ولی این پدر که برخلاف ما و شما خیلی مهربان است، او را تنبیه نمی کند و بل، با قرض و دِین، چراغی دیگر در اختیارش می گذارد. اما اگر برخورد کودک تغییر نکند، به طور حتم بعد از شکستن چراغ دوم و سوم، پدر -هر قدر هم که مهربان باشد- عصبانی می شود و با او قهر می کند و این گونه پاسخ چراغ کُشی فرزند را می دهد.

خدای ما اما، 124 هزار فانوس برای ما فرستاد و مردم بدون تعارف همه را کُشتند. عجیب است که مهربان خدای این مردم، بعد از قتل هزاران ستاره، به جای قهر کردن خورشید را فرستاد و مردم  او راهم کشتند، یازده جانشینش را نیز؛ یعنی به جای «چراغ کِشی» با این ستاره های دنباله دار، «چراغ کُشی» را برگزیدند و این جاست که من و تو باید دست به دعا برداریم که خدایا تو را به عزیزترین بندگانت سوگند، بس کن این چراغ کِشی ها و چراغ کُشی ها را...، و خدا نیز می پذیرد و مهدی (عج) را غایب می کند.

چهارم- عجب زشت شد این نیمه شعبان و چراغانی هایش. هر چراغی فکر آدمی را به فلسفه غیبت منحرف می کند و شیرینی و شربتش را زهر مار می نماید؛ بد است دیگر، نه؟ اما چاره ای نیست، آشی است که خودمان برای خود پخته ایم. البته شاید خیلی هم بد نباشد، بلکه کمی به خود آییم و بندیشیم... تا به حال با خود اندیشیده اید که جشن های ما چقدر عجیب –وشاید مسخره- است؟ مثل این که پدر شما به سفر برود و در غیاب او، برای تولدش جشن بگیرید و خوش بگذرانید، انگار نه انگار که او در میان شما نیست...

پنجم- «ضدحال» چیز بدی است و بدتر از آن «دروغ» است. نیمه شعبان با این نگاه ضدحال است و بدون آن دروغ. مثل کودک یتیمی که نمی داند پدرش را کشته اند و همیشه در انتظار سوغاتی های اوست که از سفر می آورد. این ضدحال را بپذیریم تا به دروغ دچار نشویم، هر چند... هرچند بدتر از دروغ هم هست و آن «سیاه نمایی» است. سیاه نمایی، اگرچه از جنس دروغ است اما ناپاکی اش بیشتر از آن است چرا که در دروغ حقایق کتمان می شود و در سیاه نمایی، زیبایی ها زشت نمود می یابند. غیبت را درست باید دید، نه غافلانه -چون ما و جشن های ما- و نه سیاه نمایانه -چون تفسیرهای تک بعدی ما؛ هنوز برای درک غیبت و درد فراغ، تأمل لازم است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد