ارزش

ارزش، همان حقیقتی است که برای آن زندگی می کنم...

ارزش

ارزش، همان حقیقتی است که برای آن زندگی می کنم...

«منتظر» یا «منتظر»؟

از عمد اعراب نگذاشته­ایم. اصلاً به تایپیست و ویراستار و بقیه هم گفته­ایم که هیچ علامت دیگری در عنوان این نوشتار نگذارند تا خوانندة عزیز کمی گیج شده و مجبور شود تا آخر مطلب را با ما بیاید، خب این هم یک جورش است دیگر! البته از آن­جا که مخاطبین فرهیختة ما بیش و کم با زبان عربی آشنایی دارند، طبیعتاً بعد از اندکی تأمل، نکات بدیعی خلق می کنند: علی الاصول یکی «منتظِر» است و دیگری «منتظَر»، حالا کدام کدام است، چه اهمیتی دارد؟ شاید هم هر دو «منتظَر» است یا هر دو «منتظِر» و یا... حالت دیگری هم دارد؟

تا این­جا را خوب آمده­اید؛ هر چند که این، یک دو دوتا چهارتای ساده است، اما شاید تأملی دیگر لازم باشد برای معنی­یابی کلمات. منتظِر، همان کسی است که انتظار می­کشد و منتظَر یعنی کسی که انتظارش را می­کشند؛ انتظار در هر دو یکی است و فقط انجام دهنده­اش فرق می کند. پس اشکال کار در یک خطِ کجِ کوچک است که یک­بار بالا را فتح می­کند و از این رو فتحه­اش می­نامند و باری پایین می­آید و چون خود را می­شکند، کسره اش می خوانند. و همین فتح و کسرهاست که آدم­ها را از هم متمایز می­کند؛ یکی را عاشق می­کند و یکی را معشوق، یکی را بنده می­کند و یکی را مولا، یکی را لیلی می­کند و دیگری را مجنون، یکی را منتظِر می­کند و دیگری را منتظَر...

همه چیز معلوم شد. آن را که شکسته­اند ماییم و آن که قلب­مان را فتح کرده است مهدی ما؛ عاشق ماییم و معشوق او، بنده ماییم و مولا او، و منتظِر ماییم و منتظَر او... اما... اما گویا این همه­اش نیست؛ این­که ما عاشقیم قبول، این­که ما بنده­ایم هم قبول، حتی منتظِر بودنِ ما هم به روی چشم، ولی یعنی امام عصر منتظِر نیست؟ ظهور، فقط برای فرج ماست؟ یا –مهم­تر از ما- برای مولایمان است؟ اصلاً مگر کسی هست که به اندازة آن غریب، درد غربت چشیده باشد که منتظرتر از او هم معنی بدهد؟... نه، هرگز، خیلی ساده است، امام عصر هم منتظِر است و هم منتظَر.

باز هم تمام نشد. ما شدیم منتظِر و مهدی ما شد منتظِر و منتظَر. منتظِر بودنِ ما و منتظَر بودنِ او معلوم؛ اما منتظِر بودن او هم­چنان نامعلوم است. او منتظِر چیست؟ ظهور؟ بعید است! نه، عجیب است! ظهور کند که از غربت رها شود؟ مگر او به فکر خود است؟ نه، شاید برای عشق های پوشالی ما بتوان چنین ادعایی کرد، اما نه این محبوب از جنس آن محبوب­هاست و نه این حب از جنس آن حب­ها؛ اگر چه عاشق ها -که ما باشیم- در هر دو مورد پوشالی­اند! در قاموس این عشق مفاهیم فرق دارند، همه جا عاشق را عاشق گویند هرگاه کسی را خیلی دوست داشته باشد و معشوق را معشوق خوانند هرگاه کسی به او خیلی علاقه داشته باشد. اما در این باغستان عشق –اگر چه عاشق همان است- اما معشوق فرق می کند. عاشق همان است که معشوق را خیلی دوست دارد و معشوق اما، کسی است که عاشق را بیش تر از آن چه که فکر می­کند دوست می­دارد و این چیزی است که محاسبات را به هم می ریزد. این عشقِ معشوقِ ما به ماست که همه چیز را خراب می کند –یا به عبارتی خراب­مان می­کند- محبت او به ما یعنی کوچک بودن انتظار ما و در نتیجه منتظَر نبودن مولای ما، و همة این­ها یعنی گزاف بودن ادعاهای گذشتة ما. محبت او به ما یعنی منتظَر نبودنِ او و منتظِر بودنِ او برای آمدن ما. ما منتظِر او نیستیم که بیاید بلکه او منتظِر ماست که به سویش برویم پس منتظِر واقعی او است و منتظَر واقعی ما، و دروغ بود همه ادعاهای انتظار ما.

اللّهُمَّ بَلِّغنا إلی مَولانا صاحِبِ الزَّمانِ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد