أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[i]
آیا در قرآن تدبّر نمى کنند؟ بلکه بر دل هاى آنان و هم مسلکانشان قفل هاى مخصوص دل ها قرار گرفته است.
شاید همین توبیخ خداوند کافی باشد برای اینکه به خود آییم و ببینیم چقدر با قرآن فاصله داریم که اگر غفلت کنیم، مورد شکایت پیامبر اعظم قرار میگیریم، آنگاه که به درگاه حضرت حق شکوِه میکند:
«یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا[ii]»
پروردگارا، کافران و گنهکاران قوم من این قرآن را وانهادند.
و چه کسی میتواند ادعا کند که حق قرآن را ادا کرده است و روز محشر در مقابل رسول خدا شرمنده نیست...
ناظر به نظرتون:
من کلا از نوشتن شما خوشحالم!
-----
راستی، قضیه سایت تدبرت چیه؟ یادت باشه بهم بگی من یادم می ره.
وقت کردی این آدرس رو نگاه کن. البته حالا حالاها کار داره.
www.tadabbor.org
سلام.کاش همه ی فامیل های دنیا مثل شما بودند.... که ندیده و نشناخته اما افتحار کنی به بودنشون حتی اگر نشناخته باشی شون و یا اونها از وجود تو خبر نداشته باشند و هی شما از خوبی شون بشنوی و...
برادر ! قدر رشته و داشنگاهتون رو بدونید و برای ما هم دعا کنید شاید آزمون های بعد ی دکتری برسیم...
بماند
التماس دعا
یا حق
از معدود وبلاگ هایی بود که لذت بردم. هر چند جملاتی که برایم نوشتید خیلی واضح نبود. چه بخواهید و چه نخواهید شما را لینک می کنم. ای کاش خودتان را معرفی کنید.
سلام اخوی
تازه نظرتونو دیدم!!!!!!
چرا تو پست قبلی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به هر حال همونی که شما دنبالشی تووی همین پست نظر گذاشته به اسم پا ورقی نویس! حاج حمید!
آقا سپاس گذارم از حضورتون
راستش من کمی ذوقی ام. حال شاعرانه خوبی هم ندارم با کمتر شعری حال می کنم. شاید دلیل این که در پست قبلی براتون نوشتم هم همین بوده.
من حمید رو می شناسم ولی شما رو نه. احتمالا باید از خودش بپرسم.
به هر حال هم از شما و هم از حاج حمید ممنونم
همگی به رحمتش امید داریم... وای اگر نوبت عدل شود...
راجع به پست تون:
اگر بعضی ها این قدر کور نبودند که نعمت امنیت را هم انکار کنند می گفتم که نعمت هایی که ما داریم چقدر فوق العاده است اما چشمانمان را بسته ایم...
سلام بر حسین
دلم امروز بد جوری گرفته. شما لطف داشتین که نوشتین مطالبم ارزش خوندن رو داشته. دیگه دل و دماغی برای نوشتن نیست. من همیشه گنگ بودم و این ایراد بر من وارده. اگر شارژ ام پی تری ام در حال اتمام نبود این دستگاه کوفتی رو روشن نمی کردم. امروز باید امتحان می دادم اما چقدر ازین بایدها که در زندگی من تبدیل به نباید شد. داشتم از اون کوچه رد می شدم که سرش یه مینی بوس هایی هست که صاف نگه می داره دم اون سر در سبز و بزرگ که بعدش یه گنبده فیروزه ای.ه
سلام بر شهدا... داشتم ترک طلائیه رو گوش می دادم که... امروز سی دی های کامل محرم رو گرفتم. امسال چه سالی بود. زمزمه می کنم یک هزار و چهارصد و سی.
و فکر می کنم چرا من باید در این زمان و این مکان و این جسم باشم.
خیلی وقته که می خوام ننویسم اما هی می نویسم.
این عمار؟!
دیشب داشتم نوشته های دیوارها رو می خوندم. یه جا نوشته بودم: لب تشنه اگر آب نبیند سخت است!
دلم گرفته. من کجا و امام رضا کجا؟ من کجا و بحث ولایت کجا؟ من کجا و جهاد نفس کجا؟ یاد حرف مولانا امیرالمومنین میفتم که از دهان مبارک حضرت استاد جوادی آملی جاری شد: آه برای چه؟ دنیایی که بهترین دست آوردهای آن در کارگاه دو کرم.ه
حریر و عسل.
باز هم دلم گرفته. برادر! من اشتباه اومدم. اشتباه گرفتم. اصلا اشتباه شده. بازم سر انگشتام یخ کرد. آرزوم بود الان..امروز...جلوی مزار شهدا باشم. لا اقل. زنده م. خیالی نیست.
التماس دعای شفا !
یا حسین
لازمه عاشق شدن، دل کندن از دنیاست... از این همه نوشته هایتان همین را می فهمم.
پیشنهاد می کنم که فعلا این عرصه را ترک نکنید تا بعدا مفصل تر سخن بگوییم
گفته اند و گفته اید که فامیلیم... دوست دارم بیشتر بشناسمتان
دیشب رفتیم قم.
حاج احمد ژناهیان.
حضرت معصومه در بیست و سه سالگی با این دنیا خداحافظی کردند.
و مجرد.
چون کفوی نداشتند.چون ظرفیت دنیا کم بود.
امیدوارم هم کفو ما پیدا بشه، چون ظرفیت ما کمه.
ازدواج مثل سکوی پرتاب می مونه. یا اوج می گیری یا سقوط می کنی!
خدا خیرت بده
انشاالله با مدد از قرآن به مراتب عالیه (در دین و دنیا و آخرت و... فرقی نداره) برسی
هم کفو غلطه
کی گفت هم کفو؟